جدول جو
جدول جو

معنی زبل الفار - جستجوی لغت در جدول جو

زبل الفار
(زِ لُلْ)
خرء الفاء. سرگین موش. بیرونی آرد: سرگین موش داءالثعلب را سود دارد و اگر او را بسوزانند و در علت داء الثعلب بکار برند منفعت کند و اگر از فرو سو حقنه کنند طبع را نرم کند. (ترجمه صیدنه). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین موش گرم بود و بر داءالثعلب طلا کردن سود دهد خاصه چون با سرکه بود و اگر با کندر و شراب بیاشامند سنگ گرده بریزاند و اگر از وی شیاف سازند و کودکان بخود برگیرند شکم براند و چون بیزند و در آب آن نشینند، عسرالبول را نافع بود و اگر در چشم کنند سفیدی ببرد و مژه برویاند و رطوبت قرنیه پاک کند. رجوع به مفردات قانون ابن سینا ج 1: زبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ صَ لُلْ)
پیاز دشتی، کذا فی زفان گویا و قال فی الطب الحقایق الاشیاء، بصل الفار و عربی است و پیاز موش فارسی است. (مؤید الفضلاء). پیاز یا عنصل بمعنی پیاز موش است. (از لکلرک). بصل الفار یا بصل الخنزیر بمناسبت اینکه کشندۀ موش است. (دزی ج 1 ص 92). بصل العنصل. (از اختیارات بدیعی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). عنصل و آن بصل بری است که در نزد عوام به بصلیه معروف است. (اقرب الموارد). اصقیل. (فهرست مخزن الادویه). اسقیل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیاز دشتی. پیاز صحرایی. (لغت نامه ذیل پیاز دشتی). پیاز موش. بلبوس. سفادیکوس. اسقیل. (لغت نامه ذیل پیاز صحرایی). و رجوع به پیاز موش شود، درخش، و یقال: حصیصهم و بصیصهم، کذا، یعنی عدد اینها این قدر است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درخشان. رخشان. درفشان. تابنده. نورانی
لغت نامه دهخدا
(زِ لُلْ)
گویند از حمل باز دارد. (از قانون ابن سینا ج 1: زبل). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: چون زن به پشم پاره ای بخود برگیرد هرگز آبستن نشود و اگر بخور کنند صاحب تب کهن را نافع بود. چون فرزجه سازند با عسل و زن بخود بگیرد هرگز آبستن نشود. و در موضعی که پشه بود بخور کنند پشه بگریزد. و اگر ادمان او کنند بگریزد و هرگز باز نیاید
لغت نامه دهخدا
(زِ لُلْ فَ رَ)
همان عمل میکند سرگین اسب که سرگین خر میکند. (اختیارات بدیعی). کود اسبی هم خشک و هم مقدار ازتش زیاد است. از کود گوسفندی هم زودتر تأثیر میکند. این کود هم چون خشک است برای اراضی سنگین سرد متناسب است و چون گرم است، عموماً در خزانه و گلکاری استعمال میشود. بهتر آن است که پهن را با کود گاوی مخلوط نموده بزراعت بدهند. هر اسب سالیانه 7000 کیلوگرم پهن میدهد. (دائره المعارف فلاحتی تألیف بهرامی). رجوع به مفردات قانون: زبل شود
لغت نامه دهخدا
(زِ لُلْ خُفْ فا)
سرگین شب پره چون بر قوبا طلا کنند سود دهد. (اختیارات بدیعی). جهه قوبا و بیاض چشم. (تحفه). بسیار گرم و خشک تا چهارم و اکتحال آن جهت رفع بیاض، و طلای آن جهت رفع قوبا. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زِ لُلْ حِ)
روث الحمار. سرگین خر. بیرونی آرد: سرگین خر خون بینی را منع کند و طریق او آن است که چون تازه باشد او را بسرشند و آب از او بیرون کنند و فتیله را درو تر کنند و در بینی نهند تا رعاف را منع کند. (ترجمه صیدنه: خرو). در اختیارات بدیعی آمده: سرگین خر، روث الحمار، همان عمل کند که سرگین اسب. (اختیارات بدیعی، زبل الفرس). و در ذیل روث الحمار الاهلی آرد: سرگین خر خواه سوخته و خواه ناسوخته قطع سیلان خون کند خاصه با سرکه بیامیزند و اگر سرگین تازه بیفشارند و آب آن بیرون کنند و در بینی چکانند رعاف رازایل کند و همچنین اگر سرکه بر وی افشانند و ببویند، همین عمل کند. و چون تر بود بیفشارند و آب آن بگیرند و بیاشامند، سنگ گرده بریزاند و سرگین اسب هم همین عمل کند. و سرگین خر که در علف چریده باشد، چون خشک کنند و با شراب بیاشامند، جهت گزیدگی عقرب عظیم نافع بود و مؤلف گوید: اگر خشک کردۀ وی بکوبند و بیزند، با گوگرد سحق کنند و در روغن کنجد جوشانند جهت جرب بر پشت بمالند و بامداد، دو بامداد متصل و عدس کوفته بحمام برند و پیش از آب ریختن بمالند و بعد از آن بریزند نافع بود. و رجوع به قانون ابن سینا شود
لغت نامه دهخدا
(زِ لُلْ بَ قَ)
سرگین گاو. پشکل گاو. خرء الثور. بیرونی آرد: سرگین گاو، زهر زنبور را جذب کند و هر گاوی که نبات کرسنه خورده باشد سرگین او چون بر اندامهای صاحب استسقا طلا کنند علت استسقا را سود دارد. (ترجمه صیدنه ذیل خرو). و در اختیارات بدیعی آمده: خثاالبقر، به پارسی سرگین گاو را گویند: چون بر ورمهای غلیظ نهند تحلیل دهد و چون بسوزانند و بر سوراخ بینی نهند، خون باز دارد و همه زهرها را نافع بود چون بخورند و گرم بر بدن نهندو بگذارند تا خشک شود بعد از آن برگیرند و دگر تازه بنهند چند نوبت. و چون بر پای نقرسی نهند با خاکسترو زیت سود دهد و بر گزیدگی زنبور نحل بغایت نافع بود و اگر در زیر زن بخور کنند، زادن بر وی آسان شود وبچۀ مرده بیندازد و بچۀ زنده بکشد و در خواص این زهر آرند که چون بر ثالیل بندند قطع کند. (اختیارات بدیعی). رجوع بمفردات قانون ابن سینا ذیل زبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بصل الفار
تصویر بصل الفار
پیاز دشتی پیاز موش
فرهنگ لغت هوشیار
دم موشی دم روباه از گیاهان یکی از گونه های دنب الثعلب که آنرا دانه قناری نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار